مادر شوووهر

حالا جالبه قبل از اینکه قرار بشه بیان اینجا و میخواستن برن مرکز استان خودشون خواهرشوهرم زنگ زد باهام درددل و گفت مادرش گفته همراش نمیاد چون نمیتونه خواهر و بردار کوچکش رو تنها بذاره

ذره ای قصدم خوبی به مادرشوهرم نبود گفتم خواهرشوهرم بیاد قرارم نبود مامانش همراش بیاد

چیزی که نمیشه ولی دلم خیلی گرفت از صبح تا شب همه جوره رو اعصابم راه میره و متلک میگه که شوهرم ازم سره و کلی دختر منتظرن طلاقم بدن اینم از الانش . مهم نیست منم خدایی دارم

میفهممت . دیروز رفتیم بیمارستان برای ازمایشها و سونوگرافی فکر کن خود دخترعمم همه جا همرامون اومده که هزار تومن نگیرن حالا نه که خبر داشته باشه خواهرشوهرم مشکل مالی داره از لطف و محبتش ‌ . اخر سر که اومدیم خونه مادرشوهرم برگشته میگه دختر عمم خیلی بدحجابه و به شوهرم میگه صلاح نیست باهاش رفت و امد کنم ...

دقیقا همینطوره که میگی ولی من اصلاح نمیشم مثلا ازدواج دوممه اونهمه از خانواده اولی کشیدم بازم تجربم نمیشه .حالا جالبه همینجا گفتم قصدم قطع رابطه با مادرشوهرمه ولی نه که نذارم همسرمم رفت و امد کنه اون راحت باشه  یه نفر بهم توپید که مادره کلی زحمت پسرش رو کشیده و حالا که دل پسرش رو بردم میخوام قطع رابطه کنم و اگه بعدا عروست باهات همینکارو کنه و ....

والا به من که گفتن بزرگ شدم زبون دراوردم و رفتم دانشگاه جای درس خوندن زبون درازی یاد گرفتم

الهی برات بمیرم عزیزم قشنگ درکت میکنم والا من از ازدواج اولم یه پسر دارم و فامیل نزدیک بودیم مجبور بودم ادامه بدم چون فکر میکردم پسرم حق داره با اقوام پدرش رفت و امد کنه و خانواده پدریشم حق دارن پسرم رو ببینن یعنی سیاه ترین روزهای زندگیم بود ‌. یه گروه دوستی ساده داشتیم و همسر فعلیم اینقدر کنجکاوی کرد تا فهمید مشکلاتم رو و کم کم کمکم کرد تا جلوی خیلی چیزا بایستم و بعد از فوت پدرم کامل قطع رابطه کردم جالبم اینجاست که پسرمم اصلا ضربه نخورد و تمایل نداره بره خونه اقوان پدریش. الان نمیخوام چیزی به همسرم بگم چون خودش هم نگران وضعیت زایمان خواهرش بود الان رو تحمل میکنم ولی خودش حواسش به مامانش هست و میدونه اذیت میکنه البته مادرهمسرم خیلی از شوهرم حساب میبره ولی کار خودشم میکنه ... . بریم سر زندگیمون دیگه من که قطع رابطه میکنم ولی با همسرم کاری ندارم بالاخره پدر و مادرشن

بی لیاقتن دیگه . من بین دو تا ازدواجم ۱۲ سال فاصله بود . ۱۹ سالم بود که پسرم به دنیا اومد دست تنها دانشگاه میرفتم درس میخوندم سرکار هم میرفتم که بعدا هیچکس منت نذاره خرج بچمو داده .باهاشونم رفت و امد داشتم ده سالم سیاه پوشیدم ولی اخر اینقدر بلا سرم اوردن که نگو دیگه نمیدونم چی از جونم میخواستن

جاری شما هم یکی مثل خانواده همسر سابقم و مادر همسرم