شعری با تمام حروف الفبا
ای که از موی تو احوال پریشان دارم
به نگاهی و به آهی دل ویران دارم
پرتو روی تو کردهست چنین مجنونم
تار موی تو نصیب دل حیران دارم
ثلث زیبایی ات ای ماه ندارد دنیا
جان من هستی و با تو سر به پیمان دارم
چون تویی نیست هوادار دل شیدایم
حال دل را بنگر، شور فراوان دارم
خانه آباد، نما گاه نگاهی بر من
درد اگر هست چه اندوه که درمان دارم
ذلت دوری تو میکشد آخر من را
راز این درد جگرسوز، نمایان دارم
زخم دوری تو بر جان من و اشکم چون
ژاله بر برگ گلی سهم گلستان دارم
سر به قربان رخ دوست نمایم با شوق
شب به شب دل به فدای غم جانان دارم
صرف او شد همه ی عمر و نشد سهمم هیچ
ضعف رفت این دل و آه از دل لرزان دارم
علت اینهمه تنهایی و آشفتگی ام
غم یاری ست که از غربت دوران دارم
فخر دنیا شده با مستی چشمش دلبر
قدحی در کف از آن مهوش خندان دارم
کاش یادی کند از عاشق دیوانه ی خود
گوید ای همدم شیدا به تو ایمان دارم
لرز میگیرم از این سوز زمستان بی او
مونسی را که نباشد دل نالان دارم
نشوم لحظه ای از یاد و خیالش غافل
وای اگر پی ببرد دیده ی گریان دارم
هرکه دلتنگ شد از "نوری" ما شد آگاه
یاد کن از دل من که غم پنهان دارم