شب یلدا رو تک و تنها تو خونه موندم همه دنبال مهمون بازی خودشون بودن
مامانمم زنگ زده گریه و زاری که چی؟ که پدربزرگ من 15 سال پیش شب یلدا فوت شده
باشه بابا میفهمیم پدرت بوده ولی دیگه خودتو جمع کن... خسته ام کرده از مجردی هر شب یلدا کارش این بوده
همه ی خواهر براداراش تو حال خودشونن این خودشو واسه اونا تیکه پاره می کنه
از بچگیم زنگیمو با رفتارهای نسنجیده اش نابود کرد... بعدشم جوونیمو ازم گرفت
حتی یکم شانس نداشتم که زندگی خودم دووم داشته باشه
نابود شدم.. زجر کشیدم... تحقیر شدم...