منم نمیتونستم به هیچکس فکز کنم جز اون خیلی دوسش داشتم اونم دوسم داره و همیشه بهم ثابت کزده که دوسم داره ولی اختلاف نظر زیاد داشتیم همیشه خدا دعوامون بود همدیگرو دزک نمیکردیم هیچ وقت نمینشستیم مشکلمون رو حل کنیم هربار فقط از سر دوستداشتن یکیمون اون یکی رو آشتی میداد چند بار دیگه هم کات کردیم که انقد برام دردناک بود که باز بهم برگشتیم ولی این بار حالم خوبه،واقعا ازینکه حالم خوبه میترسم،میترسم الان کم کم دلم براش تنگ بشه میترسم پشیمون بشم وقتی که دیگه دیره
خب نمیتونستیم حلش کنسم جفتمون بچه بودیم
شنسدس میگن دوتا پرنسس برا یک رابطه زیادیه؟
اینم مث پرنسسا بود همش قهر میکرد
منم اوایل خیلی با صبر و حوصله همه چیو براش توضیح میدادم و میخواستم حلش کنیم انقد اون بچه بازی دراورد منم شدم یکی مث خودش
جالب اینجاست وقتی منم دیگه تلاش نکردم توضیح بدم اون خودش میومد میگفت بیا حلش کنیم حرف بزنیم ولی من دیگه نمیتونستم چیزیو حل کنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
