قبل از هرچیز بگم که من دستم کنده نمیتونم زود تایپ کنم عذرخواهی میکنم.
امروز دلم خوووون شد خوووون.مامانم صبح زنگ زد گفت داریم میریم فلان روستا دیدن فامیلمون(فامیل دور مامانم) تو هم میای؟گفتم چرا؟گفت پسرش مریضه.گفتم آره.ظهر با داییم و خانومش رفتیم.وارد خونشون که شدم غم عااالم افتاد رو دلم.تو یه روستای دور افتاده و کوچیک یه خونه کهنه با در و دیوار کاهگلی و یه دخمه تاریک به عنوان آشپزخونه.خونه سررررد بود و اینا فقط یه بخاری نفتی قدیمی داشتن.(البته روستا گازکشی بود ولی خونه اینا چون چوبی بوده براشون گاز نکشیدن)بنده خداها خیلی مهمون نواز بودن اما به معنی واقعی فقییییر😢.خلاصه رفتیم داخل و دیدیم پسر بزرگشون از پا افتاده(نمیتونست راه بره) و یه گوشه خوابیده ما که رفتیم بلندش کردن نشست و دیدم متاسفانه دید چشماش و یکم زبونش هم دچار مشکل شده.گفتن بیماریش nmo هست و هرچی دوا درمان کردن جواب نداده و روبه پیشرفته.این پسر نون آور خانواده بوده و الان به نون شب محتاجن😭.ما یکم نشستیم و بنده خدا خانومه پاشد که شام حاضر کنه ولی نزاشتیم.بهونه الکی آوردیم که نمونیم.با وجود همه مشکلاتشون بسیار با آبرو و عزت بودن طوری که ما رومون نشد حتی از مشکلات مالیشون بپرسیم.فقط مبلغی که از قبل هماهنگ کرده بودیم رو یواش گذاشتیم تو دست مادره و خداحافظی کردیم.من تمام مدت بغض داشت خفم میکرد.به زور جلوی گریمو گرفته بودم.از خودم بیزار شده بودم که چرا همچین فامیل فقیری داریم و من نمیدونستم.تو راه پشیمون بودم که چرا بیشتر پول نزاشتم رو پول مامانم اینا(راستش از پول همسرم بیشتر از یه حدی نمیتونم ولی گفتم کاش از پس انداز خودم داده بودم)به مامانم که گفتم گفت تصمیم داریم قبل از عید هم بریم و باز واسه عیدشون کمکشون کنیم.اونموقع باز بیا و هرچقدر خواستی بیار.حالا امشب بعد از دوساعت گریه دارم فکر میکنم که چجوری کمک بیشتری براشون جور کنم.من نه مثل بعضیها مثلا فالوور زیادی تو اینستا دارم که ازشون کمک بگیرم و نه روم میشه به آشناها بگم(میترسم فکر بد کنن).شما پیشنهادتون چیه؟
البته امیدوارم که اینجا کسی قضاوتم نکنه و خدای نکرده تهمتی نزنن بهم.(من پولی نخواستم از نی نی سایتیها فقط همفکری میخوام)