دقت کردم دیدم خیلی وقت بود نان نخریده بودم. یعنی نان خریدن با همه آداب و لوازمش را خیلی وقت بود انجام نداده بودم. اینکه توی صف بایستم و حداقل ربع ساعت طول بکشد به اول صف برسم و نان را بگیرم و تمام. در آلمان که نان را بستهبندی میخریدم. در ایران هم در چند ماه گذشته همیشه ساعتی به خانه میرفتم که نانواییها یا بسته بودند یا بسیار خلوت. چند روز پیش رفتم از نانوایی آن طرف خیابان نان سنگک خریدم؛ با دیدن شاطر و کارهایش، یادم آمد به نانواییِ کنار مغازه کَل احمد دوام در استهبان. هم شاطر و هم کسی که خمیر را برای شاطر آماده میکرد در تمام مدتِ کار تکانهای عجیبی به خود میدادند که تقریباً هیچ تناسبی با کاری که دستشان انجام میداد، نداشت. چانه درست کردن از خمیر که آن همه تکان نمیخواست. یک پا را جلو میآورد، گردنش را تا سینه پایین میبرد و بعد به شدت برمیگرداند سرجایش، در همین حین، آن پایی که جلو بود را میبرد عقب و آن یکی پا را میآورد جلو و این همه در حالی بود که دستهایش خیلی آرام داشتند قطعه خمیری را از آن توده خمیرِ ورآمده جدا میکردند و با چند حرکت ساده چانه درست میشد و میانداخت روی میز جلوی شاطر. بعد شاطر دستش را برای برداشتن خمیر جلوی نمیبرد، پرت میکرد. خمیر را برمیداشت، دو سه بار محکم میکوبید روی صحفهای که جلویش بود و آرد هم داشت و آرد به هوا بلند میشد، بعد با غلتک رویش رفت و برگشتی میزد و تمام بدنش در جنب و جوش بود. دلیل این همه تکان خوردن چه بود؟ چند روز پیش که رفتم نان بخرم دیدم شاطر تهرانی هم مشابه همین حرکتها را انجام میدهد. بعداً که به چند نانوایی دیگر سرزدم دیدم شاطرهایی هم هستند که حرکت خاصی انجام نمیدهند؛ به این نتیجه رسیدم که تکانهای شدید و عجیب الزاماً به بالا بردن کیفیت نانپزی ربطی ندارد و جزئی از کار نیست. آدمی که مرض دارد چه میکند؟ فکر میکند. فکر کردم دیدم سایر شغلها هم از این تکانهای شاطرانه دارند؛ کاری که در نهایت انجام میشود، کار ساده و مشخصی است اما آنقدر که تکان و بالا و پایین شدن و چنین و چنان هست که بیا و ببین. استاد دانشگاه کارش چیست؟ اینکه درس بخواند، بفهمد، درس بدهد و بفهماند. حالا این ژستها و از بالا به پایین نگاه کردنها، نمره مثبت و منفی دادنها و «نصف این کلاس باید بیفتد» و این چیزها، همان تکانهاست. یا آن نگهبان دم در دانشکده یا خوابگاه یا فلان سازمان و پارک و موزه. وظیفهاش چیست؟ این که از ساختمان و آدمهای داخلش محافظت کند. «نمیشود وسایل را اینجا بگذاری»، «برو ولی زود برگرد»، هنوز یک ساعت مانده به پایان وقت اداری «دیگه ایشالا فردا، امروز دیگه نمیشه» و وارسی کردن کارت شناسایی و گیر دادن به اینکه «کارت شناسایی یا باید ملی باشد یا گواهینامه یا معافیت»، در حالی که عکس روی کارت ملی مال دوران قبل از بلوغ است و عکس روی کارت دانشجویی تازه از تنور در آمده و چیزهایی از این قبیل، همان تکانها هستند. مترجم کارش چیست؟ اینکه متنی در زبان شماره یک را بخواند و بفهمد و آن را به زبان شماره دو به شکلی که معنی و سَبک و محتوا حفظ شود، برگرداند. حالا این که همه مترجمها باید تراکتور باشند از فرط سیگار کشیدن، ریش و پشم بیپایان داشته باشند، حرفهای فضلفروشانه بزنند و چنین و چنان کنند، چیزی جز تکان دادن بدن موقع چانه درست کردن نیست. به همین ترتیب به ذهن بیاورید تکانهای سایر مشاغل را: مهندس عمران (برپا کردن تأسیسات نقشهبرداری جوری که گویی موشک حامل کلاهک هستهای علم شده)، مهندس کامپیوتر (ریش و پشم فراوان ایضاً و خوددرگیری و خرپنداری ابناء بشر)، داروخانهایها (محکم زدن بستههای دارو روی پیشخوان و هل دادن مچالهای دفترچه بیمه داخل کیسه پلاستیک و صحبت همزمان با تمام همکاران)، روحانیها (خواندن نماز با صدای بلند و بسیار بسیار عجیب که من نمیدانم کدام آدمی یک متن عربی ساده را با این ادا و اصول میخواند که بعضی از این حضرات میخوانند. موارد دیگری هم هست که نمیگویم و لازم نیست زیاد باهوش باشید که بفهمید چرا نمیگویم). پزشکها (با پزشکها کسی شوخی نمیکند وگرنه برنامهاش را تعطیل میکنند!) میشود خیلیها را اینجا لیست کرد و نوشت و نوشت اما به نظرم همین اندازه کافی است. پیام اخلاقی اینکه هر کار میکنیم همان کار را بکنیم. تکان اضافی نخوریم.