حدودا ۱۲ سال پیش منتازه عروسی کردم شهر غریب ساکن شدم
و ۷ یا ۸ ماه دیگش برادرم اومد نزدیک شهر ما مستاجر شد
یه روز که پدر مادرم اومده بودن خونه داداشم منم رفتم
اونجا بودیم که صاحبخونه اومد بازدید خونه، آدم حساسی بود بعد رفتنش بابام فشارش رفت بالا حالش خراب شد
حتی داداشم جلوش نمیگرفته میخواسته با طرف دعوا کنه
که چرا باید عروس من پسر من مستاجر باشن و من خونشون باشم و صاحبخانه اینجور بیاد واسه من کسر شان
دیگه کمتر از ۶ ماه واسه داداشم خونه خرید
شوهر من خداروشکر درآمدش خوبه خیلی کاریه ولی دست تنهاس
ریسک پذیر نیس چند بار پیشنهاد مشارکت داد اما بازیش ندادن
من بازم مستاجرم اما فشار بابام جابه حا نمی شه
درست بابام مقصر نیس ولی مگه من ناموسش نبودم دخترشم
متاسفانه شوهرم از همه طرف تنهاس خانوادش اهل پول کشیدنن ازش خانواده منم بهش بها ندادن
تو خانواده پدری من دختراش انگار نیستن