خیلی دو رو هست ب من حسادت میکنه از همه کارم ایراد میگیره یکسری پشت تلفن با مادر شوهرم حرف میزدم بعد تموم شدنش مادر شوهرم حواسش نبود قطع کنه فکر کرد من قطع کردم شنیدم خواهر شوهرم داشت پشتم بد میگفت ب روی مادرشوهرم نیاوردم تا الان
شوهرم خبر داره پشت منه هر سری خواست یچیزی بهش بگه جلوشو گرفتم چون الان ب حمایت خانوادش نیاز دارم
سری آخری ی بازی در آورد ک همه حتی شوهرم فکر کردن من مقصر تمام این ماجراها هستم
میخام ب روی مادرشوهرم بیارم بگم بهش میترسم باهام بد شه طرف اونو بگیره بالاخره دخترشه دیگه
چیکار کنم بنظرتون