بچه ها ی پسره بود یک ماه باهم اشنا شده بودیم بعد من همون اولم سر ظاهرش مشکل داشتم
قدش یکم از من کوتاه تر بود، جثه اش کوچیک بود و اون حس مردانه رو نمیگرفتم ولی حالا با هر دلیلی باهاش وارد رابطه شدم
اونم خیلی دست و دل باز بود بارها میگفت بیا باهم ناهار بخوریم، جاهای مختلف منو برد کلی خرج کرد، ی عروسک بزرگ برام گرفت، کتاب چند تا هدیه داد
چون ماشین هم نداشت من برام سخت بود
بعد من خیلی بد باهاش کات کردم و گفتم نمیخوامت و برو از زندگیم بیرون
دیگ خیلی گریه و التماس کرد ولی من نموندم
تا اینکه فهمیدم یک نفر با یکی سر دشمنی داشته به جای اینکه همکارش بزنه اینو اشتیاهی زده
قاضی هم براش ۴٠ میل دیه بریده و اینم گرفته
نمیدونم چرا ولی حس میکنم خدا نگاش کرد