امروز شوهرم واسه كارش رفته بود سمت كاشان وقت برگشت از ساعت ٦ كه راه افتاد من همش دلشوره داشتم ساعت ٧ خودش بهم زنگ زد ديدم يه جاييه كه مثل تو ماشين نيست گفتم كجايى گفت پمپ بنزين منم شك كردم نيم ساعتبعدش زنگ زدم ديدم لحنش يه جوريه انگار كه كسى كنارشه زير بار نرفت ساعت ده و نيم اومد خونه خيلى دير رسيد گفت ترافيك بوده گفت ميرم دوش بگيرم وقتى رفت ديدم يه پيام اينستا رو صفحش اومد كه مرسى كه با همه خستگيت اومدى من شوخى كردم گفتم جايزه اما مرسى از جايزت عزيزم دنيا رو سرم خراب شده
ما ز ياران چشم يارى داشتيم ....خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم
پناه
میبرم به خدا
از عـیبی که «امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»؛
دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ...
محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛
و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛
نه از «دیروز او» خبر داریم؛
نه از «فردای خودمان» ...
💕
اين اولين بارش نيست اما هيچوقت زير بار نرفت اما من ديگه واسه آرامش دخترم تو كاراش كنجكاوى نميكردم چون آخرين بار كه سر اين موضوع دعوامون شد دخترم مريض شد ترسيده بود آخرشم من مقصر شدم
ما ز ياران چشم يارى داشتيم ....خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم
من تکه ای از پازل خداوندم،میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده،همیشه هست،رهایم نمی کند،عدم درقاموس پروردگارم واژه ای بی معناست...من قطعه ای اززندگانیم،تکه ای از پازل هستی،خدایم مرا آفریده تا آینه ی او شوم..آفریده تا جان ببخشم،امید دهم،من تکه ای از پازل زندگی هستم،اگر خود را گم کنم همه چیز وهمه کس ناقص می مانند.من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد.❤👨👦👶👼❤