2777
2789
عنوان

زندگی دوباره

290 بازدید | 11 پست

امروز روزی هست که زندگی دوباره برای دوباره زیستن را آغاز نمودم بیست سال پیش در چنین روزی دوباره متولد شدم وآن را مدیون خدایی هستم که از درخت خشکیده برگ میرویاند در هرشرایطی هستین امیدوار به روشنی در تاریکی زندان باشید که خداوند در قلبهای شکسته هست

یا مسیح مقدس as

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

‏یه نصحیت برای تمام عمر:

هر چی که مردم از زندگی شخصی، توان مالی، جزئیات کاری، عادات روزانه، علایق، دایره دوستان، نحوه خوش گذراندن‌، و حتی مشخصات پارتنر شما کمتر بدونن زندگی با آرامش‌تری خواهید داشت. 

هیچ سناریوی خوش‌آیند و اتفاق جذابی از نابجا باز کردن سفره دل برای دیگران درنمیاد.



خداوند در صفحه ی اخر سوره ی یاسین میفرمایند که یک نفر پرسید چه کسی وقتی انسان میمیره و استخوان میشه این استخوان هارو زنده میکنه؟

خداوند جواب میده 

همون کسی که برای شما از درخت سبز آتش افرید و شما ازش استفاده میکنید

همون کسی که انسان رو اولین بار خلقش کرد هون شخص هم دوباره زندش میکنه

لطفا به نیت حاجتم صلوات یا حمد میفرستید.ممنونم زیبا ها♥️زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...شخصا از خداوند مهربان مسئلت دارم آقایون عضو نی نی سایت رو عاقل و از اینجا بیرون کنه😒 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792