دیروز یک آقای مسنی بهم گفت. دخترش با وجود بچه کوچک پدرش را آورده بود بیرون گردش. می گفت پسرم تو خارج حالمو نمی پرسه عوضش دخترم کلی بهم میرسه. یاد بابام افتادم. روحششاد. خیلی دختری بود!
حالا بابابزرگ من کارشو دختراش میکنن مالشو داده پسراش
انگار مامانم رفته بازار منو نبرده...انگار همه دوستام افتادن کلاس 1 من افتادم کلاس 2...انگار نقاشی 19 گرفتم...انگار همه رفتن اردو به جز من...انگار همه کلاسن من نمیتونم کلاسو پیدا کنم...حالم اینطوریه...