منم فکر میکنم چیزی یادم بیاد بنویسم
زندگی الانم
الان تاپیک بغلی گفتم یه رستوران تو شما ۸ انسان رو کشته و باهاشون کباب پخته داده مردم ..البته این جریان برای چندین سال پیشه
مادرم میگفت بچه بود با دوستاش بازی میکرد یهو دید یه موجود دراز سیاه داره خاله کوچیکمو تاب میده خالم هم یسره گریه میکرد
میگه همه بچه ها با هم بلند بسم الله و صلوات فرستادیم یهو غیب شد
فعلا ک همه ی کابوس هام به واقعیت تبدیل شدن بعید میدونم چیز دیگه ی منو بترسونه
قتل اون دختر تو ژاپن
واسه کسی تعریف نمیکنم
دنبالش نرید واقعا
خالم میگفت بچه بود شب باید از کنار آب بندان میگذشت تا بره خونه قسم میخورد یه موجود سیاه و وحشتناک از آب بندان سینه خیز اومد بیرون....خالم با جییییغ فرار کرد سمت خونه
همین امروز صبح یه چیزی افتاده بود روم داشتم خفه میشدم واقعا انقد صلوات فرستادم و ذکر گفتم نفسم یهو اومد بالا
جالبش اینجاس ب هرکی میگم باور نمیکنه شوهرم میگه پرخوری کردی اینجوری شدی😕
اینکه خیلیا خیلی چیزا میبینن اما از ترس اینکه هزار تا انگ بهشون نزنن سکوت میکنن
ولی من یکی قششششششنگ برای همه تعریف میکنم تازه باعث میشه اونا هم برای من تعریف کنن اگر چیزی دیده باشن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
3 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
