داشتیم زندگیمونو میکردیم که یهو خواهرم شوهرشو از دست داد ینی شوهرش خودش بزندگیش پایان داد داستانش مفصله ی دختر دو ساله داره دلم براشون کبابه ازونور خانواده شوهرش نسبت بهش بی مهرن حتی نمیان بچشو ببینن یه پدر خشک مذهب خسیس سخت گیر غیر منطقیم داریم ک هممون از دستش ناراحتیم و از حق حقوق خواهرم بخاطر محافظه کار بودنش دفاع نکرد ازونور به حجاب لاک نماز و...همه چی گیر میده تو این مدت داداشم به خواهرم کمک مالی کرده بابام یه هزاری بهش نداده
ازونور مامانم سرطانش تازه خوب شده همش مجبوره پیش خواهرم و بچش باچه بچشم خیلی شیطونه اذیت میکنه مامانمو ازونور مشکلات زندگی خودمون بی پولی و....خستم