خونه مادرشوعرم بودیم مادرشوعرم گفت چقدر خوب ک اصلأ ورم نداری گفتم اره خاهرم گفته اگه منم مثل تو باردار میشدم صدتا شکم میزاییدم خواهرشوهرمم گفت بهش بگو بگه ماشاالله چشش دربیاد انشاالله منم عصبی شدم اون موقع شوهرم نبود بد شوهرم اومد شام بخوریم غذا ک خوردیم گفت پاشو بریم منم گفتم وایسا سفره رو جمع کنم گفت ن زودباش بریم کار دارم گفتم مامان ببخشید شرمنده هی میام اینجا زحمتت میدم سفرمم جمع نمیکنم خواهرشوهرم گفت عیبی نداره فارغ شدی بیا اینجا همه ظرفارو باید بشوری گفتم چندماهه مامان داره زحمت منو میکشه تو چیکاره ای ک تز میدی یهو شوهرم و خواهرشوهرم همینجوری موندن منو مادرشوهرمم خندیدیم ولی میدونم شوهرم پدرمو درمیاره بی سیاستی کردم جلوش حرف زدم اون ک نمیدونه خواهرش قبلش چ زری زد