من یک دوست خیلی خیلی صمیمی دارم، همیشه برام درددل میکنیم امشب زنگ زد داشت کلی پشت تلفن گریه میکرد،یکم ک آروم شد برام تعریف کرد، البته قبلا همیشه در این مورد برام صحبت میکرد که همیشه شوهرش بوی سیگار میداده و امشب از توی جیبش مواد پیدا کرده،خودش همیشه تعریف میکرد که بخاطر دود و دم بارها دعوا کردیم قهر کردیم بحث کردیم منطقی حرف زدیم یعنی یجورایی میگفت همه راه هارو امتحان کرده،اما امشب که خودش توی جیب همسرش دیده بود خیلی به هم ریخته بود میگه دردم رو به هیچکسی نمیتونم بگم،پدر مادرم غصه میخورن،همسرش و خانواده همسرش رو ما میشناسیم آدم های خیلی متشخص و محترمی هستن،اون آقا یعنی همسر دوستم اینطور که پیداست از پدرشون خیلی حساب میبرن و خجالت میکشن،دوستم ازم نظر خاست که برم به پدر شوهرم ماجرا رو بگم بلکه کاری کنه برای زندگیم من ازش خواستم یکم که آروم تر شد بیشتر فکر کنه بعد دوباره باهم حرف بزنیم، بنظرتون اگه به پدرش بگه خوبه؟ یجورایی میخواد برای همسرش ابرو داری کنه اما بقول خودش داره هر روز بدتر میکنه، همسرم بمن میگه تو دخالتی نکن خودشون میدونن اما دوستمم گناه داره هیچکسی رو بجز پدر مادرش نداره که میخواد اونام نفهمن از این ماجرا.