درست همون جایی که با اومدن عید ذوق میکردیم و هفته‌ها منتظر اومدنش میشدیم
با لباس نو روز اول عید رو میگذروندیم
برای زنده موندن ماهی عیدمون دعا میکردیم
و بزرگ ترین دغدغمون پیک نوروزی بود
درست همونجا
زندگی باید متوقف میشد(:
زمانی باید متوقف بشه ک میری خرید کنی موجودی نداری
همون جایی که چیپس نمکی بسته‌ای سیصد تومان بود.
و روزایی که مدرسه نمیرفتیم حتی با وجودی که آنفولانزا گرفته بودیم اما ذوق داشتیم
همونجایی که بستنی عروسکی 1000 تومن بود و هر وقت قیمت چیزی رو از مامان بابام میشنیدم ازشون میپرسیدم یعنی چند تا عروسکی میشه باهاش خرید؟
من هنوزم واسه عید ذوق دارم با ذوق سبزه درست میکنم و سفره هفت سین میندازم و برای بچه هام لباس نو تهیه میکنم از زنده موندن ماهی هم خوشحال میشم
همونجا ک بار سنگین گذشته مارو برا ادامه دادن خسته نکرده بود(:
همونجایی که وقتی صبح بیدار میشدیم مامانمون میگفت بیا ببین چه برفی اومده و ما میدویدیم پشت پنجره و از سفیدپوش شدن زمین و تعطیلی کلی ذوق میکردیم
استارتر خداخیریش بده دقیقا هم اونجاییکه مدرسه ماه رمضان افطاری دعوتمون می‌کرد اردوهای مدرسه ......
همون جایی که مردم بدون خجالت کشیدن بدون کلاس گذاشتن....هر شب خونه همدیگه شب نشینی داشتن......هر شب صدای خندها از خونه ها شنیده میشد....همون جایی که هر چیزی سر سفره میذاشتن با عشق بود و با عشق خورده میشد...یادش بخیر....
هعی یادش بخیر:)
از الان متوقف بشه بهتره
سه سال که سفره هفت سین نمی ندازم
هیچی برام قشنگ نیست
همونجایی که ماه رمضون بود موقع سحر تلویزیون روشن بود صدای دعای سحر پخش میشد مامان سفره سحری میچید و هی میومد میگفت پاشو الان اذان میشه ها😭 ای خدا
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
