تو تاپیک قبلی گفتم ک چون با خاهرشوهر بزرگم قطع رابطه کردم خانواده شوهر منو از جمعاشون کنار زدن و دیگه خبرم نمیدن حتی وقتی اون تو جمعشون نباشه
دیشب تولد شوهرم بود با بچمون رفتیم آتلیه و بعدش کافه و ی جشن خصوصی گرفتیم هرسال همین کارو میکنیم، برگشتنی شوهرم اصرار کرد ب مادربزرگش سر بزنیم دیدم طبق معمول دورهمی های همیشگیشونه و شوهرم گف ما دیگه براتون خار داریم ک نمیگید دورهمی هست؟ گفتن ما نمیدونستیم ک شما هم میخاین بیاین ،هرکار کردن من شام نخوردم و ب شوهرم گفتم زودبریم ،حرف شد گفتم امشبم شوهر من ۳۰ ساله شده ،ینی تولدشه ،ولی بگی یک نفر دهن وا کنه بگه داداشم ،خاهر زاده م ،پسرم ... تولدت مبارک نگفتن اصلااااا
خیلی ناراحت شدم
دخترخاهرشوهرم اومد گفت نگاه عکس کیک تولد من ،گفتم کیک داییت رو ندیدی شکلاتی و بزرگ بود ،خاهرشوهر وسطیم گفت اگر تولد گرفتی چرا ب ما نگفتی گفتم چون ما هرسال تولدمون خانوادگیه ،گفت مگه ما خانواده نیستیم ،گفتم خانواده ینی منو شوهرم و بچم ،
بهش برخورد گفت ما خانوادمون ینی هممون ،شوهرم گف همتون جز ما ،کنایه زد ک مارو از جمعتون خط زدین
بعد گفتم بریم ،کیک خراب میشه تو ماشین بزاریم یخچال ،عمدا گفتم ک بدونن ماهم اونورا خط زدیم خیلی دلم شکست از کارشون نیاز داشتم یجوری برخورد کنم ک بدونن زندگی ما هم بدون اونا موقف نیست