واقعا از دست شوهرم آسی شدم زنگ میزنم بهش پشیمون میشم
مرتیکه خرفت انقد عصبیم کرده منم واقعا تعادل روحی ندارم پرخاشگر شدم با دخترمم.خودمم ناراحت میشم
به همه چی حرف درست میکنه دو روز پیش عروسی داداشم بود زنگ زده چرا فیلمبردار مرده گفتم خب من چیکار کنم مگه عروس منم
موقع برگشتنم یه داستان دیگه
امروزم زنگ زدم بهش سرکاره میگه باز حرف فیلمبردار کشید وسط گفتم به ماچه ولش کن دیگه به من میگه اره دیگه به تو مهم نیست دیگه میگه تو از خدا دور شدی میگم چه ربطی داره من دلم با خداست
فقط حرف از دین ایمان میزنه ازش متنفر شدم واقعا از کاراش رفتارش نوع برخوردش
بخدا ازش خیلی سرم ده سال ازم بزرگتره
به هر سازش رقصیدم ولی خیلی قدر نشناس
بی احساس مثل گاو
دریغاز یه بار ابراز علاقه