من یازده سال عروسی کردم هیچوقت بهش بی احترامی نکردم همیشه با روی خوش و احترام باهاش صحبت کردم ولی هر بحثی میشه هرجایی میریم خودش بحثرو سریع میکشونه به وسایل من
و مدام میگه جنس وسایل عروسم خوب نیست تو این ده سال من همه رو بی محلی میکردم خودمو میزدم به اون راه اما جدیدا فقط کارم شده گریه عصابمو خورد میکنه انگار دیگه کشش ندارم دلم میخواد یه چیزی بهش بگم بدش بیاد دهنشو ببنده
یه نمونه اش میشینه جلو خاله های شوهرم میگه عروسم ویترینش رو داد خیریه اما من جنس خوب برای بچه هام گرفته بودم جون دار از این جنسش آشغالی بود داد رفت اونام هی میگن واااای حیف بود چطور دلت اومد( درصورتی که من با همسرم خودمون تصمیم گرفتیم ویترین نداشته باشیم خوشمون نمیومد)
یا من یکبار براشون حلوا بردم تو بشقابم بعد که میخواست بهم بده گفت جنس بشقابت اشغالی و ایرانیه من به دخترام همه رو فرانسوی دادم…درصورتی که از منم فرانسوی بود ولی من اصلا برام مهم نیست این مسایل
یا اینکه چند وقت پیش تخت دو نفرمون فنرهاش زده بود کمر درد گرفته بودیم وخیلی فرسوده شده بود
شوهرم گفت سرویس خواب رو عوض میکنیم
تمامش رو عوض کرد
برام تخت خیلی قشنگ با پشت تخت تو دوزی شده خیلیییی جذاب و کمد و دراور و میز ارایش خیلی قشنگ سفارش داد
روزی که اوردن
مادرشوهرم متوجه شد که ما این وسایل خریدیم
سریع خودشو رسوند وگفت اینا چیه شوهرم گفت سرویس خوابه
گفت دیدی چقدر بهت گفتم آشغال دادن بهش جنس وسایلش خوب نیست…شوهرمم گفت برای اتاق خواب خودمونه پول خودمه دلم خواست عوض کنم مامانش گفت نه پس چرا خواهرات عوض نکردن چرا من عوض نکردم روی تشک ۶۰سال پیش خودم میخوابم شوهرمم بهش گفت تو شاید علاقه داری روی وسیله کهنه بخوابی اینو ببین من ۵سال دیگه کلشو عوضمیکنم
من دوست ندارم وسایلم کهنه باشه مادرشوهرمم میگفت نه تو اینجوری نبودی این زنت هیچی ندار بود جنس نداشت وسایلش
( خلاصه من اینقدررر دلم شکسته در صورتی که پدر من هیچی کم نذاشت و اصلا هم وظیفه شون نبوده)بنظرتون خودم چی جوابشو بدم چون میدونم بازم تکرار میکنه