من وشوهر با روش سنتی ازدواج کردیم من تا جلسه اول خاستگاری اصلا شوهرم رو ندیده بودم.شوهر من روز خاستگاری گفت خط قرمزش دورغ هست ،من ازش پرسیدم اهل هیچ نوع مواد مخدری هستن گفتن خیر فقط قلیون اونم تفریحی ،من فوق العاده از همه نوع مواد مخدر متنفرم ،در حدی که دوتا خاستگار موقعیت مناسب رو فقط بخاطر کشیدن سیگار ،رد کردم. بعد منه ساده تازه گفتم میشه قلیون هم نکشید ،گفت آره. دیگه خیالم راحت شد ،الان که فکرش میکنم واقعا حس میکنم خیلی احمق بودم😭
یک ماه بعد از عقد ، خونه اقوام شوهر بودیم که نشست پا قلیون نزدیک یکساعت ول کن هم نبود من بعد مهمونی ساعت ها گریه میکردم که تو قول دادی تفریحی نکشی 😅البته الان با قلیونش اصلا مشکلی ندارم بعد از اونبار دیگه اصلا بهش گیر ندادم گفتم حداقل باعث نشم پنهون کنه بزارم راحت باشه سر این قضیه. من تو یکسال عقد متوجه هیچی نشدم ،بعد از عروسی هم هیچ وقت نفهمیدم ،اصلا نمیدونستم چنین مواد مخدری وجود داره که بخوام شک کنم،چند ماه بعد تولد بچه اولم ،حس میکردم داره یه کاری میکنه ولی اصلا نمیفهمیدم چی هست ،نه بو میداد نه علائم خاصی داشت ،تا اینکه قبل از سفر ماشین رو برد کارواش وقتی آورد ،اومدم بشینم رو صندلی دیدم یه پلاستیک خالیروی صندلیم بود که ببخشید بوی پشکل گوسفند میداد ، مثل پودر سبز رنگ خیلی کم تهش بود ،گفتم این چیه، هل کرد گفت پلاستیک ناس هست،فک کنم برای شاگرد کارواش هست آخه افغانی بود،من اصلا اصلا بهش شک نکردم ،اصلا فکر نکردم یک درصد برای اون باشه ،بعدم اصلا نفهمیدم ناس چیه، بچمم چهار ماهش بود همش ذهنم درگیرش بود،تا اینکه رفتیم مسافرت با پسر خاله شوهرم(اسمش میگم اصغر مثلا) ، روز آخر قبل برگشت اصغر اومد کفپوش شاگرد (جایی که شوهر نشسته بود) رو برداره ،تمیز کنه یه دفعه گفت این چیه ،یه پلاستیک که توش پودر سبز بود که درش رو باز کرد گفت اه ، ناسه پرت کرد تو سطل آشغال . بعد یه آن به خودش اومد دیگه هیچی نگفتن تا رسیدیم شهرمون. من تا رسیدیم سکته کردم ،فقط تو اینترنت سرچ میکردم ببینم جی هست این کوفتی ،اخ دقیقا خیلی وقتا دستمال کاغذی بر میداشت الکی میرفت تو حیاط هی میگفتم کجا میری میگفت الان میام ،دیدم برای استفاده از این کوفتی نیازه. من واقعا مردم ، خودم افسردگی بعد از زایمان داشتم اینم اضافه شد .گفت دیگه نمیرم سمتش ،قول داد ،خیلی حرفا زدم منم بچه داشتم کاری از دستم نمیومد ،فقط خودمو پر پر کردم تا ترک کرد. ولی همیشه ته دلم بد بین بودم ، تا نبود توماشین همش دنبال بسته ناس بودم. تا الان که ۹ سال میگذره ۴ ۵ بار فهمیدم بهم گفته مثلا یک ماهه شروع کردم ،۲۰ روزه شروع کردم ، بازم تلاش کردم ترک کنه ،موقع ترکش فوقالعاده بی اعصاب میشه ،بیحوصله میشه همه رو تحمل کردم تا تموم بشه این کوفتی از زندگیمون چندساله بچه دوم میخواسته قبول نکردم گفتم تا ترک نکنی ویکسال کامل ازش نگذره دیگه بچه نمیارم منه خنگ به خیال اینکه یکسال وسه ماهه ترک کرده بچه دوم آوردم الان بچم یکسال ونیمشه دیشب یه ان دستش دیدم، اخ نابود شدم و همه بدنم میلرزید،تا آخر شب باهاش حرف نزدم آخر شب بهش گفتم بچه رو عوض کن گفت دستم چرب کردم گفتم منم نمیتونم چرا همه کارای بچه رو من بکنم(دوست نداره اینکارو چون اون کاری که من دوست ندارم انجام داد منم دلم میخواست لج کنم) .بعدش با هم دعوامون شد تو دعوا گفت من تو این ۹ سال فقط ۷ روز ترک کردم بقیه اش بهت دروغ گفتم ومن نمیتونم ترک کنم...
وافعا حس کردم مردم ۹ سال دروغ، ۹سال پنهونکاری ،من به امید ترک کردنش بچه دوم آوردم ،آخ الان که دارم تعریف میکنم همینجور داره اشکام میاد ،همش میگه تو خیلی بزرگش میکنی مگه چیه،بهش میگم واقعا اگه بچه نداشتیم یک ثانیه هم پیشت نمیموندم،میگه چقدر بی انصافی فقط بخاطر اینکه نمیتونم این کوفتی رو ترک کنم میگی دیگه دوستم نداری ، واقعا شاید برای خیلیا چیز مهمی نیست نمیدونم ولی من اصلا نمیتونم تحمل کنم من نابودم الان .من روز اول ازت پرسیدم چرا اگه مهم نیست باید از روز اول دروغ بگه وپنهان کنه.
شوهرم دست بزن نداره ولی خیلی زود از کوره در میره ولی واقعا بخاطر همین دروغ گویی وپنهان کاریش من خیلی شکاک شدم .همیشه ذهنم درگیره . الان اگه شما جای من بودید چه کار میکردین؟ الان حق دارم این رفتارو باهش بکنم یا نه؟ واقعا دیگه دلم باهاش صاف نمیشه و الان خیلی خیلی گیج شدم نمیدونم چه کار باید بکنم😭😭😭