امروز داییم اومده بود خونمون که با منو برادرم خیلی صمیمه
مارو مثل بچه های خودش دوست داره
منو برادرم چند وقتیه که باهم مشکل داریم باهم صحبت نمیکنم چون برادرم خیلی کتکم میزنه و بهم حرفای بدی زده دیگه دوست ندارم باهاش حرف بزنم ( البته منم تو دعواها بی احترامی کردم ولی خب دلم از دست برادرم شکسته)
دیشب تو اتاق نشسته بودن مامان و داداش و داییم داشتن حرف میزدن
من که رفتم تو اتاق برادرم بهم چشم غره زد محکم پاهاشو کوبید از اتاق اومد بیرون تا وقتیم که من تو اتاق بودم نیومد تو اتاق بلافاصله بعد اینکه من از اتاق اومدم بیرون بعد من رفت تو اتاق
داییم از من پرسید قهرید باهم ؟
من برای اینکه ضایع نباشه گفتم نبابا قهر چیه
امروز صبح برادرم داشت کاری انجام میداد داییم گفت اگه میخواستی بگو کمکت کنم
به منم گفت عزیزدلم اگه داداشت صدا زد من نشنیدم بیا بهم بگو چون تو آشپزخونه ام پیش مامانت نمیشنوم منم گفتم باشه
خلاصه داداشم دو سه بار داییم رو صدا زد داییم نشنید جواب نداد منم بهش نرفتم بهش بگم چون واقعا دلم نمیخواد دیگه هیچ کاری برای داداشم انجام بدم فقط به داییم گفتم باشه که ضایع نشه که ما باهم قهریم
بعد که کارش تموم شد اومد به من گفت کاملا متوجه دو بهم زنیات هستم شنیدم دایی بهت گفت اگه صداش زدم بری صداش کنی از عمد نرفتی ولی تو انقدر فلانی و بهمانیو حقیری که من اصلا برام مهم نیست چه رفتاری میکنی من قید تورو کلا زدم و این حرفا منم فقط بهش گفتم منم قید تورو زدم پس بهتره بری بیرون و با من حرف نزنی
واقعا کار من دو بهم زدن بود؟