من از خدا نمی خوام شمارو به شرایط من گرفتار کنه. از خدا می خوام بهترین شرایط رو براتون پیش بیاره. ولی دقت کردید بدون اینکه داستان زندگی منو بدونید درباره محتوای شکم من هم نظر دادید؟ چه می دونید سیرم یا گرسنه؟!
من نظر خودم رو گفتم عزیزم. چون باور دارم خوبی در نهایت برنده است. اینو تو زندگی نازنین مادرم دیدم. می شه آدم خودشو قاطی همه این بازی ها که هزار ساله بین مادر شوهرا و عروس ها هست بکنه و این ماجرا رو به نسل های بعد هم منتقل کنه. ولی شخصا تصمیم گرفتم این زنجیر رو قطع کنم. برام مهم نیست مادرشوهرم چه بدی هایی در حقم کرده. واقعا الان دیگه اون چند قطره اشکی که قبلا می ریختم رو هم نمی ریزم. از خودم می پرسم واقعا ارزش وقت و انرژی و اعصاب منو داره؟! نه والا!
انقدر اونطور که تربیت شدم باقی می مونم تا دیگران خودشونو با من وفق بدن. ندادن هم به خودشون مربوطه. ته ته تهش چیه؟ از من عشقمو می گیرن! خب...بگیرن. اصلا اون عشقی که بخواد به حرف اینو و اون بره که باید بره. من انقدر تو زندگی مستقل بار اومدم که همین لحظه امادگی دارم همه چیمو از نقطه صفر بسازم. پس تقریبا چیزی نیست که نتونم به دستش بیارم. دیگران مطلقا تاثیری تو خوشبخت کردن یا بدبخت کردن من ندارن.
من فقط پیشنهاد دادم این زنجیر کدورت رو قطع کنیم. هیچ کس مطلقا خوب نیست. هیچ کس هم مطلقا بد نیست.
امیدوارم خوشبخت باشید.