سلام .وای همکارم بچه اش گذاشته بود تنها تو اتاق مادر کودک که دو طبقه فاصله هست تا اتاق کارش منم امروز بچه مو اورده بودم اداره پاش کثیف کرد رفتم پای بچمو بشورم دیدم بچه بی زبون ترسیدع تو اتاق تاریک پتوشو بغل کرده اروم اشک میریزخ بچه اش دخترخ یک و نیم سالشه
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم. دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوستهای بیش نیستند. و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند…