تو ازدواجم هیچ عشقی نداشتم الان که نزدیک دو ساله ازدواج کردم بازم عشق ندارم فقط تعهد و دلسوزی. همیشه حسودیم میشه به کسایی که با عشق ازدواج کردن . زمانی که دبیرستانی بودم عاشق پسر همسایه مون شده بودم کم سن بودم ولی حتی سالها بلد وقتی میدیمش با وجود اینکه ازدواج کرده بود تپش قلب میگرفتم. خانمش فوت کرد در جوانی . یه بچه کوچک داشت با وجود اینکه مجرد بودم دوست داشتم باهام ازدواج کنه. متاسفانه دیگه شهر ما زندگی نمیکرد و فکر کنم اصلا منو یادش نمی اومد
حالم از این عشق هایی که یه طرفه است و ته اش نرسیدن هست بد میشه
حتی یه خواستگار داشتم بعدا که شکلش شبیه پسر همسایه مون بود و الان پشیمونم چرا باهاش ازدواج نکردم
کاش فراموش میکردم و حالم با زندگی خودم و شوهرم خوب میشد 
هیچ وقت نتونستم شوهرم را از ته دل دوسش داشته باشم