ماه آینده میخان با مادرشوهرم بره مشهد
به شوهر منم گفته شمام بیان شوهرم گفته فک نکنم فاطمه بتونه بیاد(حامله ام ۶ ماهمه لگن درد بدی دارم طوری که به پهلو هم نمیتونم بخوابم) میگه با قطار میریم...تازه اونجام هتل نمیرن خونه اقوامشونو میگیرن که پخت و پز و رفت و روبم داره
حال شب خواب از سرم پریده با خودم میگم چون کوپه دربست میخوان بگیرن منو با این وضعیت میخوان بکشونن ببرن...منم به مادرشوهرم میگم من یک ساعت نمیتونم بشینم برای زیارت اونجا بیام اسیر میشم..
ولی تو دلم خیلی حرصی شدم چرا اصرار میکنن وقتی میبنن حال ندارم
جدای از این حرفا چند سفری باهاشون بودم خیلی معذبم همش میپیچونم پدر شوهرم خیلی برای بقیه برنامه میریزه و اصلا سفر باهاش خوش نمیگذره ولی حس میکنه داره به همه خوش میگذرونه