مادرشوهر من به شدت از چشمم افتاده طوری که دلم نمیخواد حتی یه لحظه هم پیشش بشینم. کارهاش حتی نگاه کردنش هم کاملا از روی غرض ورزی هست. مثلا ما که میریم خونه ش جلوی در نمیاد یا وقت خداحافظی. اما برا دختر و دامادش چه ورود و چه خروج بدو بدو میپره جلو در و کلی تعارف میزنه. دامادش میاد میتشونتش بالای خونه اما عروس که میره از جاش هم تکون نمیخوره و فوری میگه فلانی یه چای دم کن بیار. کلا عروس ها رو نه تنها کلفت خودش که حتی کلفت داماداش هم فرض میکنه. یا مثلا میشینه کنارت حرفش اینه که وای رفتم خونه فلانی چه پسرها و عروسای خوبی داشت. آدم حسرت میخوره.
یه عقده ای به تمام معناس. نزدیکمون هم هست