2777
2789
عنوان

چرا تاپیک قفل میکنی اخه

228 بازدید | 24 پست

یه تاپیک آموزشی زدم برای آگاهی به خانواده ها!

چیزی که تو جامعه خیلی از بچه هارو نابود کرده،چرا قفل میکنی اخه؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا اگه تاپیک جاری و زن داداش بود کاری نداشتی.

همش شده سایت خاله زنکی


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خب چرا قفل بشه؟چرا مادرا نیان صحبت کنن؟شاید کسی چیزی گفت که کاربردی بود برای بقیه

من یکی که حالم بد شد عنوانودیدم اصن نرفتم بخونم 

مقصدمان یکی بود، اما مسیر هایمان فرق داشت. آن ها می‌دویدند..اما من می جنگیدم با دستانی که برای رسیدن کافی نبودند..

من یکی که حالم بد شد عنوانودیدم اصن نرفتم بخونم

میدونم عزیزم.

سخته.

فک کن بچه های معصومی رو ببینی که این اتفاق تلخ رو تجربه کردن،مطمعن باش تلاش میکنی توام قدمی برداری تا کمکی کنی به حل این مشکل

میدونم عزیزم.سخته.فک کن بچه های معصومی رو ببینی که این اتفاق تلخ رو تجربه کردن،مطمعن باش تلاش میکنی ...

دیدم من.. واسه دخترعموی ۴ ساله ام اتفاق افتاده

وای که چقد این دختر قشنگه.. از چشای رنگی و موهای بورشرت بگم براتون تا مژه های بلنددد و پرپشتش:)..

مقصدمان یکی بود، اما مسیر هایمان فرق داشت. آن ها می‌دویدند..اما من می جنگیدم با دستانی که برای رسیدن کافی نبودند..

ای وای،الان شرایط روحیش خوبه؟

من سه ساله ندیدمش، الان فک کنم هشت سالش شده..

بعد اون انفاق دیدمش.. عادی بود در ظاهر که

متاسفانه حتی باباش هم خبر نداره اگه بفهمه زن عموم رو میکشه.

مقصدمان یکی بود، اما مسیر هایمان فرق داشت. آن ها می‌دویدند..اما من می جنگیدم با دستانی که برای رسیدن کافی نبودند..

من سه ساله ندیدمش، الان فک کنم هشت سالش شده..بعد اون انفاق دیدمش.. عادی بود در ظاهر کهمتاسفانه حتی ب ...

متاسفم واسه زن عموت،شاید اون بچه از نظر روحی نیاز به درمان داشته باشه

متاسفم واسه زن عموت،شاید اون بچه از نظر روحی نیاز به درمان داشته باشه

چی بگم.. من واسه عموم بیشتر متاسفم که زنش جهان نداره بهش بگه. نه بابا.. حتی اگه باباش بفهمه تو جایی که زندگی میکنن که خیلی مشاره و روانشناس رایج نیست و اگر باشه هم اینا کلاااا اعتقادی ندارن

مقصدمان یکی بود، اما مسیر هایمان فرق داشت. آن ها می‌دویدند..اما من می جنگیدم با دستانی که برای رسیدن کافی نبودند..

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز