2777
2789
شصت و هشت - به قدر کفایت نوازشش می کند این روزها...


انگشتری اش ...،
طعنه به آفتاب می زد
وقتی دست می انداخت
و با انگشتهایش،
از شب گیسوان ریحانه اش
آرام و با حوصله
آرام و با خنده
گره می گشود.

.

.
آیه آیه قرآن می شنید و...
دانه دانه آفرین و مرحبا می گذارد در دهان قاری قرآنش!!!
پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شصت و شش - مجلس اول سوگواری ات...


می دانم خدا اولش یک دل سیر برایت گریه کرد? بعد انسان را آفرید...آسمان را آفرید...زمین را آفرید...
اولین گریه کنت? خودش بود...

فندق نوشت : با الهام از کتاب خصایص الحسین علیه السلام...که این روزها در دست دارمش.

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
شصت و پنج - کسی نیست که عاشقت نباشد...


گفت: "... یأُبَتِ افْعَلْ مَا تُؤمَرُ..."
آرزو کرد کاش قوچی از آسمان نرسد...و غمتان را بفهمد.



فندق نوشت :اشاره به داستان جناب ابراهیم و ...(از امام رئوف وام گرفتم)
پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
شصت و چهار - فُطرُس


بالهای شکسته اش را مالید به گهواره شما...شفا گرفت...فرشته شد باز!
اهل بهشت غلام حسین صدایش می کنند.



فندق نوشت: شکسته بالیم...
پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
شصت و سه - یخْرُجُ مِنهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ


با دستان دریایی شان...
مروارید و مرجان ریختند لای موهای زمین!
قشنگیِ جهان شدید شما...


پ.ن: با الهام از روایتی ذیل همین آیه در تفاسیر نمونه و درالمنثور که: "على و فاطمه دو دریاى عمیقند که هیچیک بر دیگرى تجاوز نمى‏کند، و از این دو دریا لؤلؤ و مرجان یعنى حسن و حسین خارج شده‏اند."
پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
شصت و یک - نفس بی یاد تو ننگ است!



هر نفسی که فرو می رود...با نام حسین مُمِد حیات است و چون بر می آید، با نام حسین مُفرح ذات.
پس بر هر نفسی دو روضه نهفته است و بر هر روضه، اشکی واجب!
پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
پنجاه و نه - دوستت دارم...همین!


تو قشنگ ترین آیه ی سجده دار خدایی!

فندق نوشت :محشر است و چه محشری تو... وقتی خدا تلاوتت می کند و همه سجده می کنند برایت!

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
پنجاه و هشت - حالا همه دورش می گردند.

می گویند بین فرشته ها
او
بیشتر از همه دوستت داشت
زودتر از همه با تو پیمان بست
خدا یک تکه جواهرش کرد،
گذاشتش در آغوش کعبه!

.

.

حجرالاسود را می گویم.
پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
پنجاه و شش - حیرانم


خدا هدیه داده بودش؟
پیامبر با مهربانی بر تنت پوشاندش؟
از پَرهای جبرئیل بافته بودند پیراهنت را فرشتگان!



فندق نوشت: بحارالانوار ?؟؟؟؟؟؟
پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

😞😞😞

helen1384 | 20 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز