2777
2789

پسری ۳۵ سالشه ۶ ماهه آشنا شدم اوایلش اصلا بهش محل نمی‌دادم اما آنقدر مهربون بود و خیلی تابلو چاپلوسی میکرد و احساس علاقه که نگو اولین دعوامون دوماه بعد دوستی افتاد که خیلی بهم وابسته بود من سر موضوعی که بعدا فهمیدم تقصیر خودم بوده باهاش کات کردم یادمه وقتی کات کردیم گریه کرد دو روز بعدش زنگ زدم برنداشت برای معذرت خواهی تا شب ۷.۸ بار زنگ زدم یهو با صدای بلند جواب داد چیکار داری چون مقصر خودم بودم خواستم برگردیم و بهش گفتم بیا جای همیشگیمون آقا اومد من هیچی نگفته میگفت به من نه زنگ بزن نه پیام گمشو برو آقا چون منم واقعا دوسش دارم از من اسرار و از اون هی میگفت برو از زندگیم برو نه زنگ نه پیام خلاصه هرچی اسرا که ببخشید و اشک می‌ریختم انگار دوست داشت بدتر کنه وااای خودم تعجب کرده بودم یعنی دلش نمیسوزه من اینطوری میکنم ..لطفا نگید خودتو کوچیک کردی و فلان شماهم اگه کسیو واقعا واقعا بخوایش هرکاری میکنی...خلاصه با اسرارای من نه اما ۴ روز طول کشید تا بهتر شه وقتایی که بهتره مثل بچه میشه انگار ناز آدمو میکشه تو جمع خلاصه یه وضعی . بیش از حد مهربون میشه که نگو .تا رسید به ده روز پیش که سر موضوعی باز گفتم بهش بیا کات کنیم بعض کرد اشک ریخت اما به رو خودش نیاورد..ده روز گذشت نتونستم طاقت بیارم بخدا غیر از این هیچکس به چشمم نمیاد دوسش دارم.  صبح ۵ .۶ بار زنگ زدم برنداشت پیام دادم ج نداد خلاصه ظهر گوشیو برداشت گفت مگه نگفتم زنگ نزن حالا هی بگو بیا برگردیم میگفت نه نمیخوام برو پی زندگیت زنگ نزن پیام نده آقا من با حرف یکم رامش کردم گفت باشه شب ده دقیقه بیا بشین حرف بزنیم مهربون شد شب که ساعت ۱۲.نیم پیام دادم کجایی گفت دارم لباس میبرم به نامزدم بعد بیام گفتم مگه نامزد کردی گفت آره ۱۰ روزه چون دوسش دارم گریم گرفت گفتم نامرد چرا ول کردی منو پاشو بیا حرف بزنیم آقا من گریه میکردم و این بدتر بدتر می‌کرد انکار گریه و التماس من هرچی بیشتر بود اون از اون طرف بیشتر میگفت زن دارم زنمو ول کنم بیام به تو بچسبم ولم کن برو .بهش گفتم شناسنامه بیار نشون بده من واسه همیشه گورمو گم میکنم گفت نه اصلا شناسنامه نشون کسی نمیدم به هیچ وجه من شناسنامه نشون نمیدم میدونست که با گفتن این حرفا حالم بد میشه بدترش می‌کرد وای بچه ها یه چیز میگم یه چی  میشنوید. خلاصه هرچی گفتم بیا برگردیم میگفت نمیتوانم اینو تو مغزت فرو کن‌ دوست داشت اذیت یشم فقط خلاصه گفت سرم درد میکنه ۱۰ روزه نخوابیدم گفتم باشه بیا پس تا دم درتون ببرمت یهو وسط راه سرش گیج رفت مثل دیوونه ها میخواست بیفته رو زمین گرفتمش بهش گفتم قرص مصرف میکنی گفت آره قرص اعصاب فهمیدم کاراش دست خودش نیست بعد وسط کوچشون گفتم حالا خودت برو رفت از پشت سر نگا میکردم همش تلوتلو میرفت تا رسید خونه من اومدم .. اینم بگم یبار قبلا داشتیم حرف میزدیم گفت که مامانم برداشته هرچی گلدون تو اتاق بوده از پنجره ریخته تو کوچه ..گفتم چرا گفت اعصاب نداره حالش بد شدنی همین کارارو میکنه . حالا میگم نکنه این به ازث برده؟؟تورو خدا هرچی میتونید کمک کنید افرادی رو هم ک میشناسید ک بتونن کمک کنن تگ کنید ببینن .میخوام بدونم اسم این اختلال روانیش چی هست اصلا 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز