خانوما من خسته شدم از دست شوهرم خیلی آدم بدیه خانوادمون مث خودش از خودش بدتر این پیش اونا فرشتس. هفته پیش سر درس بچم که چرا سر درس با بچه دعوا میکنی ی جنگ بزرگ راه انداخت عکس بابامو شکوند البته این دومین باره این کارو میکنه گف چرا بچه رو دعوا میکنی گفتم مادرشم به وقتش دعوا میکنم به وقتش محبت بعد شرو کرد فش و لعنت شکست عکس بابام هجوم آورد منو بزنه داد زدم همسایمون اومد همیشه خوددار بودم کارش داد وهواره انقد گفتم داد نزن ابرو داریم گف به درک دیگه منم برای اولین بار گفتم چرا همیشه من باید چیزی نگم که آبرومون حفظ کنم داد زدم همسایمون صدا کردم پیش همسایمون میگه اگه اون ب من احترام میزاره نباید عکس باباش اینجا باشه تازه روز زایمانم دست رو بابامم بلند کرد
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
متنفرم ازش ازون روز بیارم به روش نگا نکردم گل خرید اما با حس طلبکارانه دیگه حالم ازش بهم میخوره نمیخام جدا شم ی پسر 9 ساله دارم دلم میخاد ی بلایی سرش بیاد به چنان غلط کنم بیفته هرروز که بهش زنگ میزدم یا اون سرکار بود اصلا ن زنک میزنم کجایی چی خوردی چیکار کردی اصلا اونم زنگ نمیزنه شبا اصلا نمیتونم قبول کنم پیشم بخابه امروزم بچس من میگم بیا غذا بخور نمیومد وااای روانی شد چنان بچه رو زیر کتک گرف سر سفره غذای من از بشقاب ریخت جلوشو گرفتم خودم کتک خوردم گرف کنید بیدار شد انتظار داره خوب باشیم باهاش منم با بی محلی تمام راهی کردم رفت بچمم خسته شده میگه مامان خوش بحال آرتا خواهر زدامه میگم چرا میگه مامان باباشون دعوا نمیکنه نمیزنه شما بگین من با این گودزیلا چجوری سر کنم البته خیلی سردم باهاش تو طول روز از هفته پیش تا الان کلا یکی دوساعت همو نمیبینم من ازون فراری اون از من فراری خیر سرش میره اسنپ ازونجاییم سرکار
با احترام به شما باید بگم بهتره حرفهای همسرتون رو نیز بشنویم!
ای خواهر چی بگم تو خونواده ای بزرگ شده که نه پدر نه مادر پشیزی از احترام و خانواده هیچی نمیفهمن نزدیکه یکساله نه این به خونوادش میزنگه نه اونا . عقده ای به تمام معنا بزرگ شده حرص خانوادشون سر من و بچم خالی میکنه
ن بخدا خودم فوق لیسانس قبل ازدواج گف میزارم بری سرکار ازدواج ک کردیم زیرش زد سر این مسئله انقد بحث و جنگ آخر سر بیخیالش شدم دیدم اصلا نتیجه نمیده پدرمو فوت شده نمیخام با یه بچه جدا شم
من خودم کنار دیگه بریدم واقعا. وقتیم دیدم عکس بابامو اضافی دید فقط چون پدر خودش آدم به شدت بدیه تحمل خوب بودن بابای منو نداشت همیشه میدید حسرت میخورد اما گناه من چی بود این وسط تاوان خانوادشو من باید بدم فقط نمیدونم من با بچم چیکار کنیم از شر دعواهای راحت شیم
بخدا کم آوردم نمیتونم پیش بچم گریه کنم که حداقل دیگه بخاطر من اذیت نشه ولی خوب میدونم بچم چقد بغض داره سرشار از محبت میکنم حداقل از من آسیب نبینه اما میادو ی روانی بازی درمیاره و میره انگار ن انگار .همیشه اینجوری بوده فقط سر بحثا یه جنگ بزرگ راه میندازه انگار که خای میشه قشنگ میبینم فرداش انگار تازه متولد شده و از نظر خودش زندگی باید برگرده به روال عادی قهر بی محلی اصلا نباید باشه
رابطه ی اون و من تقریبا تموم شدس فقط از سر اجبار پیش همیم اون میره سرار با دوستاش هست منم از صب تا شب تو خونه درگیر بچم نهایت اینکه خودش نباشه برم دنبال بچه تا مدرسه داغون شدم دیگه