مادربزرگم که پارسال فوت شده اومد همش توحیاط میچرخید بعد داشت میرفت میخواست زورکی لیوان آبو ازدستم بگیره میگفت تشنمه بعد محکم دستشو گرفتم بهش گفتم توروخدا برادرامو بچه هامودعاکن توخواب چشمش پرشد
من باردارم اومدم بگم بچه ی توشکمم دعاکن که رفت یه بچه آهو یا گوساله بود دقیق یادم نمیاد دورش میچرخید اونم باخودش برد
کسی تعبیرشو بلده بگه توروخدا