خانما من شوهرم کشاورزه
از صبح ساعت 8 سر زمین های پدرشوهرمه، با دوتا کارگرش دارن زمین های پدرشو میکارن
طبیعتا ناهارشون وشامشون به عهده خونه پدرشوهرم بود(خونه پدرشوهرم دیوار به دیوارمونه)
خونه پدرش ناهار درست کردن
ولی مادرشوهرمنذاشت دخترش شام بپزه و شام نپختن چون فکر کردن زود کارشون تمام میشد
خلاصه شوهرم زنگ زده به خواهرش که برامون شام اماده کنید وبفرستید سر زمینا
خواهرش هم گفته نپخت
ودخترمو فرستاد پیشم گفتن ببین مادرت غذا نداره
که اگه برنج داره ماهم مرغ سرخ کنیم که برنج خالی نباشه
من با خانواده شوهرم 3سال قطع رابطه م
حتی نوه شون هم که فوت کرد نرفتم مراسمش
علتش هم این بود که خیلی دخالت کردن و مارو بارها تا پای طلاق بردن ومسخره عام وخاص شدیم
3سال پیش تصادف وحشتناکی کردم لگنم شکست
وفلج شدم 5ماه، یه زنگ بهم نزدن حتی یه زنگ(الان خوب شدم و خونه شوهرمم)
همین خواهرش چندبار باشوهرم رفتن دفتر خونه هرچی داشت به اسم همین خواهر زد
اخرین بار 10ماه پدرم فوت کرده بود که همین دختر فحش به پدرمرحومم داد
پدرمم جوون بود فوت کرد مراسم پدرمم نیومدن
الان نمیدونم غذا بدم ببره یا خودشون غذا بپزن