سلام من ۲۰ سالمه ۸ ماهه که عروسی کردم.یک سالم نامزد بودم.از روز خواستگاری مادرشوهرم ازم خوشش نمیومد.از همون روز اذیت کرده تا الان.چه بلاهایی که سرم نیاورده چه حرفایی که بارم نکرده.چه تبعیضایی که نذاشته.همیشه یه چشمم اشک بوده یه چشمم خون.شوهرمم طرف اونا رو میگیره با ابن ک منو دوس داره .تو هیچ قضیه ای با هم مشکل نداریم جز خانوادش.چند روز پیشم دیدم جلو بقیه داشت پشتم حرف میزد فوش میداد .یکبارم من چند ماه پیش گفتم فرق نذار شروع کرد ب فوش دادن و ب شوهرم گف ولش کن بره.الان خیلی ناراحتم به شوهرم گفتم میخوام رفت و امدو کم کنم.ولی شوهرم میگ حق نداری اینجوری بگی.تصمیم اخرو من میگیرم.حرف حرف منه برای من تعیین تکلیف نکن.میخوای بکنی برو خونه ی بابات . اصن حرف خونوادش ک میشه منو درک نمیکنه و پرخاش و طرفداری میکنه و زور میگه.مامانش خییییییییییییلی دلمو شکسته جالبیش اینه ک یه شب تنها بودم گفتم بیاد پیشم صد تا بهدنه اورد.بزور ب خودم جرات دادم و قهر کردم مادرشوهرم ب اصرار پدرشوهرم اومد پیشم خوابید.اخه من چجوری هفته ای دوسه بار برم خونش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
به همسرت بگو برای اینکه تنش بینمون نباشه نمیام یا مامانت درست رفتار کنه یا من نیام هردوطرف راحت
بمن میگ تو خوب باش تا اونا خوب باشن.گفتم من ک هزاااار بار تصمیم گرفتم اونو مامان خودم بدونم ولی زد تو ذوقم.چجوری باز خوب خوب باشم.من عادیه رفتارم الان.بد نیستم.ولی اون بده