خدا بچمو بخشید بهم

[QUOTE=360129987] فداتشم قشنگم انشالله زودتر حال گل پسرت خوب بشه و نفس راحت بکشی عزیزم 

دورت بگردم .خدانکنه..بخدا قسم از ساعت ۱۰شب تا الان یکسره جیغ کشیده خفه شد همش چپه گرفتیمش خلط هاش نره تو حلقش خفه نشه ،گریه گریه جیییغ های بنفش کشیده ، روغن زرد محلی گرم کردم با دستم ماساژ دادم شکم و کمرشو دستمال گرم کردم بستم ،پوشکشو باز کردم آروم بگیره نشد ،الان از شدت بی حالی و گریه خوابش برد از درد😭دعا کن گلم دعا کن برام 

فداتشم...ممنونم ازت 

چشم

[QUOTE=362742995] عزیزم چی شد فشارت رفت بالا ؟  

سلام گلم،من ساعت ۹شب تو مطب دکترم بودم فشارمو گرفت گفت یکم بالاس،من فلان بیمارستان امشب شیفتم سریع برو اونجا تحت نظر باشی خودمم هستم ،من رفتم اونجا بهم لباس مخصوص پوشوندن سوند وصل کردن،بعد ساعت ۱۲شب بهم آمپول ریه زدن،اونجا نه گوشی می‌تونستم ببرم نه تی وی بود خودم بودم و خودم ،شهر غریبم و جز شوهرم کسیو ندارم خانواده م فوت کردن و فقط یدونه خواهر دارم که ۱۷ساعت باهاش فاصله دارم ،خلاصه من تحت مراقبت بودم شوهرم نگو آب معدنی و آب میوه داده دستشون که بیارن برام ولی هیچی بهم ندادن ،تشنه بودم اونجا فقط یه چی مثل حسگر حرکتی بود که تکون میخوردم چشمک میزد ،خانومه اومد گفت چته ؟گفتم گرممه آب می‌خوام یه لیوان آب از سردکن داد که بو و مزه ی پلاستیک میداد به زور قورت دادم خانومه گفت هر چقدر به شوهرت میگیم برو نمیره ...گفتم اون نمیره پشت در نشسته بود ...تا صبح شد ساعت ۹,یه سینی گذاشتن جلوم یه لیوان یبار مصرف یه پنیر خامه ای یه تیکه نون و دوتا قند و یه چایی نپتون ...یه لقمه نون و پنیر گذاشتم دهنم به زور قورت دادم دکترم اومد شوهرم به اصرار گفته بود می‌خوام خانومم رو ببینم اونا اجازه نمیدادن دکترم گفت به اجازه ی من چند دقیقه بره ببینه خانومش رو ..شوهرم اومد گفتم هلاکم یه لیوان آب می‌خوام چرا آب معدنی نگرفتی ،گفت من دوتا آب معدنی بزرگ و یه پاکت آبمیوه بزرگ تکدانه آناناس برات خریدم دادم بهشون بدن بهت ندادن ؟گفتم نه ،گفت بزار بهشون بگم گفتم ولش کن ،گفتم چایی می‌خوام گلوم خشکه گفت ندادن بهت؟گفتم نه ،شوهرم لیوان رو دید که خالیه و یه نپتون داخلشه ،این رفت بیرون ،یهوو یکربع بعدش خانومه اومد داخل با سروصدای زیادی  گفت اون آقا شوهرته پشت گوشی هر چی از دهنش در اومده گفته...گفت زنگ زده میگه به خانومم برسین گفتیم میرسیم اونم گفت اره مشخصه اگه میرسیدین یه چایی می‌دادین دست زن من ،مگه آبجوش آوردن برامون که من برات چایی بیارم گفتم من از طرف ایشون معذرت می‌خوام چون من کسیو ندارم نگرانمه ،یهوو دهنشو کج کرد با یه حالتی گفت اررررره تو فقط شوهر داری ما شوهر نداریم ؟؟؟؟؟؟گفتم خانوم چی میگی من دارم از شما معذرت خواهی میکنم ،گفت برو باباااااا،همینه که میگم هر کس و ناکسی رو اجازه ندین بیاد هی میگین دکتر فلانی ضمانت کرده نتیجه ش میشه همچین چیزی نوبرشو آوردین مگه شوهر ما، ما رو دوست نداره تو فقط شوهر داری؟؟؟رفت بیرون ...از روی تخت پاشدم نیم خیز شدم دیدم همکارش هس گفتم خانوم یه لحظه بیاین این چه رفتاریه همکارتون داره منو داره ناراحت می‌کنه با لحن حرف زدنش ،گفت خب اونم ناراحت شده از حرف شوهرتون ،گفتم خب من معذرت خواهی کردم (چون هنوز هنوزا باهاشون کار داشتم و اونجا تنها بودم گفتم دلجویی کنم)...یهوووو بغضم ترکید شروع کردم گریه کردن ،گفتم من اینجا تنهام خانواده ندارم بالاسرم شوهرم تنها کس بعد خداست که من دارم ،دید گلوم خشکه شام نخورده بودم چون یکراست اومدیم اینجا ،نگرانم شده اینجوری گفته ،اون همکارش گفت حالا گریه نکن آروم باش ،به فکر بچت باش ،ولی نمیدونم بخاطر بازی هورمون هام بود چی بود قلبم داشت از دهنم در میومد و هزار میزد و همینجور اشکم میومد یهوووو فشارم رفت بالا و بعد دوساعت دکترم اومد بالاسرم گفت فشارت ۱۸هست اگه الان نبریمت اتاق عمل بچه که هیچ خودتو از دست میدیم چون تشنج میکنی سعی میکنم بچت رو نجات بدم .....منو بردن توی اتاق عمل و بعد اینکه شکمم رو باز کردن دکترم فقط می‌گفت یا خداااا این چیه (من مقاومت شریان رحمی داشتم خون‌رسانی از جفت به جنین کم بود و چون فشار بالا بود رگ شریان رحمی نازک شده بود و جداره نداشت هر چی بخیه میزدن پاره میشد )،بعد اینکه خوب شدم با خودم گفتم عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ،اگه اون جر و بحث پیش نمیومد و فشارم بازی نمیکرد من مرخص میشدم و تشنج میکردم چون بعد باز شدن شکمم عمق فاجعه مشخص شد ،با خودم میگم هیچ کار خدا بی حکمت نیست ...اگه فشارم نمی‌رفت روی ۱۸میرفتم خونه هم بچم الان نبود و هم خودم از بین میرفتم....

دورت بگردم ،آمبن 

ممنونم ازت😂

مرسی از توضیحاتت عزیزم

اولا بهار خانوم،دوماً امضام رو شما خوندی درخواست قبول نمیکنم،سوما سوالی هست همینجا بفرمایید،جواب میدم