شوهرم اخلاقش با همه خوبه چ آشنا چ غریبه هرکی تو نگاه اول ببینش میگه چه مرد خوش برخورد و شوخیه
ولی ب خودم ک میرسه بداخلاق ترین و بد زبون ترین مرد میشه کلا شوهرم دو اخلاقه شده یکی با خودم ک منو ب مرض جنون رسونده یکی با غیر من ک بهترین خودشو نشون میده .اخلاقاشو میگم
اگه چیزی بر خلاف میلش باشه تا چن روز رو مخ من میده لج میکنه بی احترامی میکنه و زجرم میده
میخواستیم بریم عروسی میگفت نمیریم تا دقیقه ۹۰ میگفت نمیریم ک یهو اومد گفت بیا بریم فقط فقط بخاطر اینکه فامیلات نگن بخاطر پول بوده ک منم آماده نبودم
هر زنی از فامیل ک تو ماشینمون میشینه خیلی خیلی باهاش گرم میگیره جوری ک اون طرف دیگه هیچ صحبتی باهام نداره و ی ریز با شوهرم لاس میزنه و منم فقط سکوت میکنم
ی سری اومد ب یکی از آشناها ک خانم هم بود تو ماشین آب تعارف کرد بعد خودش آب خورد ولی بمن تعارف نکرد
یا تو عروسیا اصلا کنارم نمیمونه و سعی میکنه ی گوشه بمونه
اخر عروسیا همه زنو شوهرا پیش همن ولی من تکو تنها می مونم
خستم واقعا خسته خسته
بهم حس بی ارزشی میده