بچها اومدم اینجا یکم درد و دل کنم..
من تقریبا ۳ ساله با یکی آشنا شدم..
و واقعا تونستم دوسش داشته باشم
خودشم مذهبیه نماز میخونه ولی نه از اون مذهبی نچسبا،تا الان ب هر چی بودم احترام گذاشته و میگه ب عقایدت احترام میزارم و با هم کلی ساختیم ک فکر نمیکردم تا اینجاشم بتونیم بیایم کلی سازش کردیم ک لازمه هر رابطه ایه..
و من از روز اول بهش گفتم من چیم و کیم استایلم چیه اونم قبول کرد و..گفتم ممکنه تفاوت زندگیمونو بهم بریزه حالا از سوی خودتم نه از سوی خانوادت..
من همیشه تو طول این مدت نگران خانوادش بودم
امشبم ی چیزایی در مورد خانوادش فهمیدم ک فوق العاده ذهنمو درگیر کرد گفت با کسایی ک هم عقیدشون نباشن رابطشونو کم رنگ میکنن،و .... کلا ی چیزایی گف ک ذهنم تا الان درگیره جوری شده چون دوسش دارم آینده باهاشو دوست دارم و از ی طرفم میترسم،بد میترسم، خانواده مام مثل خودم رو به مدرنن🥲
اونا بیشتر مذهبین و من آدم چندان اهل مذهبی نیستم،استایل مدرن و ... خودمو دارم،و نمیتونم تغییر بپذیرم کسی ک هستمو دوست دارم🥲💔
خانوادش خیلی سخت گیرن و میترسم ب مشکل بخوریم ولی از طرفی واقعا پسر خوبیه و بیشتر از هر کسی منو درک کرده
قشنگ شدیم عین آب و اتیش🙂
که متضاد همن ولی همو دوست دارن..
خودش برام اولویته و من در نهایت میخوام با اون زندگی کنم ولی انقدر تاپیکای دخالت خانواده و.. دیدم ک دیگه نا امیدم عین مو خوره داره جونمو میخوره،و خانواده مهم ترین چیزه تو تاثیر روابط...
واقعا گیجم خیلی گیج
جای من بودین ادامه میدادین🥲؟