میدونید ما ۷ ساله ازدواج کردیم
اونموقع تقریبا به نسبت فرهنگ خودمون یه جهیزیه خوب گرفتم اما تخت و دراور و ..گرفتم مبل قرار شد شوهرم بگیره...
بهرحال بدون اینکه با من هماهنگ کنه رفته بود یه مبل دست دوم گرفته بود با قیمت خیلی پایین که من هییییچوقت خوشم نیومد ازشون..همونموقع هم کهنه بودن الان که دیگه واویلا
بارها بهش گفتم اینا رو بندازیم
یکی دیگه بگیریم اصلا نمیخواد گرون باشه یه چیز متوسط..
نمیدونم چی توی شیمی ذهنش اتفاق میفته واقعا
صبح بشدت خونه بهم ریخته بود یکی از بالشتک ها کامل پاره شده بود منم خب سنگین بودن فک کردم نمیتونم جابجاشده کنم توی حیاط هزار بار هم گفتم میخوام بندازم ..فعلا بالشتک ها رو ميندازم حالا تا بعد بیاد ببینم چی میگه
اومد گفت چرا توی حیاطن گفتم هیچی میخواستم تمیزکاری کنم الان میارمشون ..سر ناهار گفت نه تو اینا رو میخواستی پرت کنی..دیگه بحثمون شد..آخرش گفت احساس میکنم تو نمیخوای بسازی با من برو دیگه توی خونه من نمون!
پیرو امضام پدرمادر هم فوت شدن و من واقعا دلم شکسته