( ما دوتا خواهریم خواهرم بزرگ تر از منه و درساش همه معدل ۲۰ مخصوصا ریاضیش)ششم دبستان بودم آخرین شب امتحان ریاضی ام بود ثلث سوم پدر بزرگم و مامانجونم تو پذیرایی بودن و من و مامانم بعد از پذیرایی نشستیم و با مامانم ریاضی کار کردیم بابا بزرگم از بابام پرسید ریاضی خوبه (منظورش من بودم) بابامم گفت به تواهرش نمیرسه همین خیلییی ناراحتم کرد آنقدری که سر جلسه امتحان ریاضی گریه میکردم بخاطر حرف دیشب بابام حالا من شدم دکتر متخصص قلب و خواهرم یه حسابدار ساده توی یک شرکتی که درحال ورشکست شدنه منتظرم یه روزی پیش بیاد و به بابام بگم یادته اون روز پیش بابا بزرگ منو خراب کردی؟ مگه من بچه ات نبودم؟ مگه من دل نداشتم؟ چرا اون حرفو زدی