برادر من خیلی کینه ای و تودار هست
الآن دو سال هست با من حرف نمیزنه
در حالیکه من اصلا کاری به کارش نداشتم
از وقتی که تو سن ۲۰ سالگی با دختری آشنا شد کلا یه آدم دیگه شد...
خیلی داستان ها برامون ایجاد کرده
بعد چند سال دوستی و دوبار بهم خوردن خاستگاری( دختر نخواست)
بعد دختره با یکی دیگه تا عقد رفتن دوباره بهم خورد باز اومد سمت برادر من و برادر متاسفانه بی عقل من...
خلاصه پدر من به هیچ وجه خاستگاری نمیرفت
باز من وساطت کردم گفتم بابا آخرتت خراب نکن
اگه همدیگرو میخوان تو مانع نشو
کلی حرف زدم تا بابام راضی کردم رفتیم خاستگاری
بعد عقد من تو این دو سال کلا یک بار دختره رو دیدم در حد یک ساعت
چون من شهر دیگه زندگی میکنم( ازدواج کردم)
هم برادرم هم زنش با من حرف نمیزنن
من ۳ سال ازشون بزرگترم
خلاصه بگم
مثلا من بچم به دنیا اومد یکبار زنگ نزدن یه تبریک خشک و خالی بگن
میام خونه مادرم یهو اونا میان همینطوری رد میشن نه سلامی هیچییییی
بابام باهاشون حرف زده که چرا اینطوری میکنن بابامو بردن بیرون ۳ ساعت حرف زدن
بعد بابام اومده میگه حرفاشون مثل حرفهای آدم های روانیه میگه برا مثال گفتن
مثلا من ۱۰ سال میش یه حرف زدم که اصلا یادم نمیاد و اصلا منظور بدی نداشتم اونموقع ۱۹ سالم بود میگه داداشت میگه فلانی ۱۰ سال پیش این حرف زده!!!!
یا زنش میگه وقتی حامله بود اومدیم خونتون جلوی در به استقبال ما نیومد برای این ما هم بهش به دنیا اومد زنگ نزدیم !!! (همون یباری که تو این دو سال یک ساعت بعد عقد دیدمش؛ برام این حرف درآورده)
باورتون میشه!!!
الآن بچه ی من کم مونده ۱۴ ماهش بشه
چندین بار اومدم خونه پدرم یک کلام نه با من نه همسرم نه بچم حرف نزدن حتی سلام هم نمیدن
.....
اصلا خودم موندم چی بگم بهشون
برای ابد از قلبم بیرونش کردم این برادر رو :(