دخترم رفته تو پونزده سال داشتم سفره رو پهن میکردم گفتم دخترم پاشو کمک کن گفت خسته ام لای رختخواب بود گفتم پاشو دیگه گفت بچه های مردم دست ب سیاه سفید نمیزنن گفتم مگه تو خونه تو چیکار میکنی و یکم صحبت روبرو باباش بود دراومد گفت اصلا من حسی به شما ندارم😭خیییلی ناراحت شدیم منو باباش ،گفتم مگه ما چچیزی برات کم گزاشتیم در حد توان برات فراهم کردیم و بهترین لباسو پوشیدی و مثل بقیه دوستان گشتی خوردی پوشیدی،چون اجازه نمیدیم با همکلاسشیاش بیرون بره و کارای اونارو انجام بده چند بار گستاخی این مدلی کرده ،العان اومدم دراز کشیدم ولی دیگه باهاش حرف نزدم خیلی رفتم تو فکر دلم شکست از حرفش🥺🥺