بابام رفته بود مراسم ختم پسرعموی شوهرم که ازاشناهای بابامه
اونجا برادرشوهرم اینا با گرز و دم و دستگاه میان تومسجد سراغ بابام و دعواشون میشه ک چرا نمیزاری دخترت بیاد سراغ زندگیش و بچه هاش اواره ان و توهین و فوش .... 😔 این چندوقت چقد ب بابام توهین شده عذاب وجدان دارم کاش بمیرم با این زندگیم حالا واسه همین دعواها بابام سریع قبل حکم جلب شوهرم و گرفته ها ..
بابامم اومدخونه زنگ زد ب پدرشوهرم و خیلی مودبلنه شست گذاشتش زمین و گفت بچه کوچیکه رو هم میارم بت مسدم ببر بزرگ کن بعدپدرشوهرم گفت همونجوری ک من خودم بردم بچه اولی و میارم پس میدم و معذرت خواهی ک پسرام غلط کردن ک دخالت کنن و به اوناچه حالا دوباره پست سرهم شوهرم ب قصد دعوا ب بابام زنگ میزنه بلاکش کرده
اونایی ک نمیدونید ۹ ماهه با دوتا بچه یک سال و سه سال خونه پدرمم به قصد جدایی و دادگاه رفتن یه قسط مهریه رو فقط داده ک حکم جلبش باطل شه بتونه بره سرکار
قصدم برگشته بخاطر بچه هام پنج روزه اولی و برده و نیورده وشوهرم دومی ام دادم ک ببره پسش اورد یساعت بعد
شوهرم ب شدت خیانت کار جنسی و عاطفی
دائم الخمر بی مسئولیت عدم تهیه مسکن رفیق باز بچه ننه عیاش و اصلا خونه نمیومد
نگید چرا بچه داری پس ک از بارداری دومم ب واسطه یه زن و رفیق ناباب زندگیم اشفته شد ناگهانی
اگه تجربه و درد مشترک خدایی نکرده دارید بیاید فکرامون و بزاریم روهم 😭