این یه خواهر داره شوهرم که هروقت بیمارستان بستری بودم حتی یه زنگم نزد بدتر رفت پشت سرم حرف درآورد خودشگ عمل داشت منو خانوادم رفتیم ملاقاتش بعددیشب شوهرم بعدسه روز داشت نیومد خونه هرروزم خراب بودن چراغ ماشگینو بهونه میکرد میموند خونه مادرش اینا حالا دیشب خواهرم برداشته آورده بیمارستان از ساعت پنج و نیم عصر از خونه درآوردن ساعت هشت و نیم شجب اومد خونه گفتم نمیام گفت خواهرم ایتام هستن بیا منم گفتم دیگه هیچ نمیام اونم رفت۰!جقبلش پرسیده بودم خونه بهم ریخته اگه میان شب خونمون با پدرم برم خونه ولی خودش خواهرش گفتن نه شب نمی مونیم!یه بار قبلاً رفتیم ملاقات پسرش ولی این سگری عمل داشت نرفتم شوهرم رفته!گ این زن اونقدر بی دانه که جلوچشجم من به شوهرم انگور داد خودشم انگور خورد ولی یکدفعه تعارف من نکرد حالا من احمق هرسری میومدن خونمون هرچی داشتم نداشتم میریختم جلوشون
کاش با دقت تایپ می کردی
الان بنظرتون چیکارکنم ؟خودم زنگ بزنم شوهرم یا صبر کنم خودش بیاد دنبالم؟یه راه حلی بدین واقعا بچه ها نمی تونم گذشته رو فراموشی کنم یاد گندکاریاشون تو زندگیم میفتم اعصابم بهم میریزه
اسی خیلی بد تایپ کردی هیچی نفهمیدیم
میگم این خواهرش وقتی من بستری بودم بیمارستان یه زنگ نزد بهم که هیچ پشت سرم کلی حرف دراورد بعد الان پسرش سنگ کلیه داره عمل کردن برداشتن سنگو یه هفته قبل هم کلیه اش عفونت کرده بود رفتیم ملاقات این سری گفتم نمیام دیشب شوهرم بعدسه روز میخواست بیاد خونه خوشحال بودم گفتم میرم میگردیم بعد پنج و نیم عصر زنگ زد دارم خواهرمو میبرم بیمارستان .منم گفتم واسه شگام میان؟گفت نه ! آخه خونه بهم ریخته بود منم خونه مادرم بودم!بعد ساعت هشت و نیم شب اومد دنبالم گفت خواهرم اینام تو ماشین هستن بیا بریم گفتم نمیام اونم رفت
اره تو زندگی مسائل مهم تری هست از اینکه شما گفتین اگر سر هرچیز الکی قهر کنید دیگ قهرتون ارزشی نداره برا شوهرتون
یکم تند رفتی الان خودت مقصر می‌دونه
