خیلی خستم داغونم هر چی میخوام قوی باشم اشکم سرازیر میشه
حالم بده مریض شدم پریودم هستم یه مشکل دیگه م دارم که درد داره
از زخم زبونای شوهرم خسته شدم از زبون تند و تیزش که عین خنجر میره تو قلبم هفت ساله بریدم دیگه دیروز میخ استم با تیغ رگمو بزنم یاد مادرم و بچه هام افتادم که بعد من چقد غصه میخورن پشیمون شدم دلم میخواد بمیرم تا شوهرم حسرتمو بکشه ببینم دیگه کسی حاضر میشه با این اخلاقش باهاش زندگی کنه