سلام دوستان
من خیلی وقته تاپیک نزدم اما الان واقعا نمیدونم رفتار درست چیه و بخاطر بچه هام اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم چکار کنم
اول اینکه با مادران دوستای کلاس دخترم دوست شدیم و یک ساله یه اکیپ شدیم و برنامه بیرون رفتن میگذاشتیم. گاهی با بچه ها گاهی خودمون . حالا وسط این صمیمیت هم اونا با من خیلی شوخی میکردن و بگو بخند داشتیم هم من با اونا . هیچوقت از شوخی ها ناراحت نشدم . حتی یکبار خودش بهم پیام داد که از شوخی ما ناراحت شدی ؟ من تعجب کردم گفتم نه ! چرا ناراحت شم دوستیم دیگه !!! نگو خودش ناراحت میشه و فقط دوست داره خودش شوخی کنه . جنبه اینکه کسی حتی خیلی کمتر بهش حرفی به شوخی بزنه رو نداره .
کلا آدمی هست که خیلی ادعای معنویت و عرفان داره. یه جمله بگی (حالا هر حرفی ! مثلا اینکه من از اینکه فلان کارو کردم پشیمون شدم) تو بعنوان صحبت میگی اما او یک ساعت بالای منبر نصیحتت میکنه و از بعد معنوی تحلیل میکنه و نمیگذاره حرفت رو کامل بزنی هی جمله رو قطع میکنه و حرف خودشو تکرار میکنه و از بیخ و بن موضوع رو عوض میکنه . حس راحتی رو ازت میگیره چون او خیلی میفهمه و تو نمیفهمی . کلاس عرفان مولوی میره و ساده ترین موضوعات رو از ابعاد عرفان بررسی میکنه و تو هم نمیتونی بگی الان نمیخوام حرفا و تحلیلاتو بشنوم . متاسفانه من چون گول حرفاشو خوردم و رو اینکه رو خودش کار کرده خیلی حساب کردم ، رو اینم که میگفت هر کس به شما چیزی گفت که ناراحت شدی بدون درون خودت یه ایرادی و نقطه تاریکی داری میبینی و حرف اونو قبول کردی که ناراحتی . وگرنه اگر حرف کسیو قبول نداشته باشی ناراحت نمیشی .
من خودم چون طاقتم خیلی زیاده و جنبه نسبتا بالایی دارم با اینکه گاهی مثلا نیم ساعت حرف زدنش راجع به عرفات کلافه ام میکرد بازم دو بار به خونه خودم دعوتش کردم که بچه ها با هم بازی کنن و بعضی جنبه های شخصیتیش رو هم دوست داشتم . تلفنی هم گاهی حرف میزدیم . از اونور هر وقت به کلاس بچه دیر میرسیدم اونم زنگ میزد که کجایی و کی میای . یه جورایی صمیمیتمون بیشتر بود با هم .
خلاصه یک مدت مدیر آموزشگاه بچه ها خیلی اذیتمون کرد و یه جورایی باهاش درگیر بودیم . برای همین دوستمون تو گروه وسط شوخی نوشتم
"تو خائن نبودی ! ما هیچوقت دست دوستی مدیر آموزشگاه بچه هامون رو نمیفشاریم !!!"
چون مدیرشون یه برهه ای خیلی اذیتمون کرد و صحبت اون بود من اینو نوشتم . فکر میکردم لحن طنز تو کلامم مشخصه کاملا . یهو ویس تو گروه فرستاده که نمیدونم منظورت چی بود و در مورد من چی فکر میکنی . نمیدونم منظورت از دست دوستی نمیفشاریم چیه و من آدمها رو به دو گروه دوست و دشمن تقسیم نمیکنم !!! تو قبلا هم به من گفتی عامل نفوذی !!! و این دومین بارته 😳
خیلی تعجب کردم که اینجوری برداشت کرده .