بچه ها من بهش حق میدم خانواده شوهر از رو حسودی بدترین کارو سرمن آوردن منم مثل شما فک میکردم می بخشیدمشون تا اینکه بار آخر حرف خیلی بدی پشت سرم درآوردن اخرسرم شوهرم لایه زنگ مادرش رفت عقد خواهرش !بخاطر اونا من تو با داریم کلی استرس کشیدم واحرسر فوت کرد بچم ! شوهر منم هیچ وقت بخاطر بالابردن ارزش احترام من کاری نکرد بدتر تو جمع تخریبم میکنه من عروسی کردم ولی بنظرم اون دختر الان که عقده یه فکر اساسی باید بکنه شوهرمن زبون صحبت و محبت نمی فهمید با زور و دعوا یکمی جمعش کردم ولی بازم بااونا حرف میزنم تو کوچکترین چیزای زندگیم مثل بیرون رفتن باحاله هام فوری زنگ میزنم به شوهرم اطلاع میدن منم چون میدونم چه ذات خرابی دارن همیشه هرجابرم به شوهرم اطلاع میدم شوهرم بار آخر گفته داداش جان به شما ربطی ندارد زنم کجا میره بره یانره