انگار همین دیروز بود که با هم میومدیم اینجا و برا بچه ای که قرار هست روزی بدنیا بیاد اسم انتخاب میکردیم
عین مجنون عاشق لیلی خودم شدم
عاشقه کسی که میگفت عاشقترین دختر روی زمین هست
چقدر سختی کشیدیم تا بهم رسیدیم
بعد از چند سال تازه داشتیم لذت خوشبختی رو کنار هم میفهمیدیم که اون بیماری لعنتی اومد و بعد از 1.5 سال سختی...
حالا 4ماه بعد از رفتنش اومدم واسه آخرین بار وبلاگمون رو بخونم و حذفش کنم
و تنها تو سایتی که یروز میخواستیم خبر مادر شدنت رو بنویسیم,خبر رفتنت رو بنویسم
کاشکی از یادم میرفت اون نگاهت
یاد دستات , گرمی صدات.