سه سال عقد و نامزیم طول کشید هزموقه خاست رفتم خونشون موندم کارای مامانشو تحمل کردم توهین و تحقیر خودشو تحمل کردم بیرونم میکرد برمیگشتم منم اخلاق بد دارم اما خب اون خیلی ظلم کرد شب اخرم چاقو کشید رو خانوادم درسته فشار مالی روش بود مامانشم ازاونور فشار میاورد بهش اما حق این کارارو نداشت تو این سه سال ی شب بدون من نمیخابید هیچوقت نمیشد اینقد بیخبر بمونیم از هم الا یک ماه و نیمه رفته و ی پیام نداده ی زنگ نزده ب من😔هیچوقت اینجوری نمیشد حس میکنم طلسمش کردن یجوزی بیخیالم شده انگار اصلا وجود خارجی ندارم😔دلتنگشم اما همه کارای جداییمو کردم اما دارم میمیرم از دلتنگی😔ی دوست صمیمی داشتم ک تویزتدگیم شوهرم راضی نبود زیاد باهاش صحبت کنم و الان اونم دیگ محلم نمیده😔خیلی تنها شدم😔چیکار کنم😭دوسش دارم هنوزم اما اون رفته ک رفته....