یک سال و نیمه که خیلی تحت فشارم. از اقدام به بارداری و دکتر رفتن و دارو خوردن و استرس میشه نمیشه... تا استعفا از شغلی که هم دوسش داشتم هم بهش نیاز داشتم هم بهم آسیب میزد... تا بارداری و چالشای زیاد و عجیبش... تا زایمان و زردی پسرم و کولیک و رفلاکس و هزار تاااااا چالش جدید و استرس وحشتناک...
اما به عقب که برمیگردم میبینم همشون گذشتن. این شب و روزام میگذرن. زندگی همینه... همین سختیا و چالشا و استرس کشیدنا...
آها گفتم که زندگی هنوز قشنگیاشو داره... منظورم این بود. حس خوبی بهم میده. حس زندگی. 🍂🍃🍂🍁🍁🌾امسال با وجود پسرم برام غمانگیز نیس پادشاه فصلها پاییز...
