ما تو یه ساختمونیم بعد خونه مارو دارن بازسازی میکنن البته یکی از اتاق ها رو نه که میشد اونجا بمونم شوهرم نزاشت گفت برو خونه بابام
مادرشوهرم اینا یه اتاق بزرگ دارن که درش به حیاط باز میشه نه خونه
منم چون میخواستم هم راحت باشم هم درس بخونم رفتم اونجا قبلش هم به شوهرم گفتم هم خواهرشوهرم
الان کار خونه ما تا دو سه ساعت دیگه طول میکشه
مادرشوهرم ایتا الان شاپ خوردن منو صدا نزدن